روزهای پایانی بارداری مامی سمیرا
بسمه تعالی سلام پری روز عروسی عمه ندا بود . خیلی خوش گذشت بهمون همه تو عروسی بهم میگفتن قلقلی شدی...... یادش بخیر... بعضیا دست میکشیدن رو نی نی هام و میگفتن چقدر مهربونن که تا عروسی عمه شون دووم اوردن و اجازه دادن که مراسم نصیب مامانیشون بشه... منم خودمو خیلی خسته کرده بودم کلا سر پا بودم یه جاهایی پام درد میکرد و کفشمو در میووردم و پا برهنه راه میرفتم... شبم بعد عروسی رفتیم خونه عروس دوماد و اونجاهم خیلی خوش گذشت. اما........... رسیدیم خونه صبح ساعت 5 من علائم زایمانو داشتم و خدا رو شکر آنا خونمون بود و استرسم کم شد بعد از این که مشکل حل شد گرفتم خوابیدم ساعت 10.5 ...
نویسنده :
mami samira
14:15