نیـــکی و نیــــکا نیـــکی و نیــــکا ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

نیکــــــــی و نیکــــــــــــــا ،میوه های بهشتی زندگی ما

روزهای پایانی بارداری مامی سمیرا

بسمه تعالی سلام   پری روز عروسی عمه ندا بود . خیلی خوش گذشت بهمون همه تو عروسی بهم میگفتن قلقلی شدی...... یادش بخیر... بعضیا دست میکشیدن رو نی نی هام و میگفتن چقدر مهربونن که تا عروسی عمه شون دووم اوردن و اجازه دادن که مراسم نصیب مامانیشون بشه... منم خودمو خیلی خسته کرده بودم کلا سر پا بودم یه جاهایی پام درد میکرد و کفشمو در میووردم و پا برهنه راه میرفتم... شبم بعد عروسی رفتیم خونه عروس دوماد و اونجاهم خیلی خوش گذشت. اما........... رسیدیم خونه صبح ساعت 5 من علائم زایمانو داشتم و خدا رو شکر آنا خونمون بود و استرسم کم شد بعد از این که مشکل حل شد گرفتم خوابیدم ساعت 10.5 ...
25 آبان 1390

باورم نمیشه

باورم نمیشه این منم که دارم معنی مادر بودن رو کم کم درک میکنم بعضی وقتا فکر میکنم خواب میبینم... فکر نمیکردم خواب های قبل بارداریم به حقیقت بپیونده من باورم نمیشه که دارم مامان دوقلو ها میشم دوتا دختر از یک دی ان ای مشترک... نمیدونم، حال و هوام یه جوریه... احساس میکنم به زمان بیشتری نیاز دارم . به 20 روز دیگه فکر نمیکنم... آخه میترسم، میترسم نکنه نتونم مادر خوبی باشم!!! در هر صورت از دخترای گلم میخوام با بدی های من بسازن و بدونن که دوسشون دارم دیگه شبا نمیتونم بخوابم ... خیلی سختم شده... از طرفی هم بابایی تون خیلی استرس داره بهش از غیب کمک بر...
11 آبان 1390

بدون عنوان

بنام خدا امروز نرفتم بیرون... خیلی دلم گرفته آخه وقتی بارون میباره تو خونه بشینم حالم بد میشه، همش دوست دارم گریه کنم اما الان دیگه بهونه ای برا گریه کردن ندارم... دیگه چی بهتر از این که کمتر از ١ ماه دیگه قراره مامان دو تا نی نی بشی!!!!.... دخترای مهربونمو خیلی دوست دارم . امروز همش خوابیدم، جالب این که وقتی میخوابم اونا هم با من میخوابن وقتی بیدار میشم باهام بیدار میشن خیلی هماهنگن باهام نـــــــــــــــــــــــــــــاااازی امروز ٥ شنبه است راستی، دلم برا بابام خیلی تنگ شده... کاش بود و نوه های دوقلوی خودشو میدید... مخصوصا که بابام عاشق دختر بچه بود... چه زود گذشت... و چقدر زود با مرگش کنار اومدم......
5 آبان 1390

یه کوچولو توضیح بدم

نی نی های من انشا... که آذر ماه به دنیا میان شایدم آبان!!! ولی خدا خدا میکنم زودتر از آذر بدنیا نیان، آخه 23 آبان عروسی عمه نداست . آها راستی براتون اسم انتخاب کردم...  نیکـــــــــــــــــــــــــــــــــی و نیکــــــــــــــــــــــــــا........  خیلی قشنگه اسمتون دوستتون دارم 10000000000000000000000000000000تا مامانیا میدونید چن تا اسم رو از سافی رد کردیم تا این که رسیدیم به نیکی و نیکا؟   بذارید بگم که همون اول که تو هفته 18 فهمیدم دخمل خانومید با خاله و آنا جون اینا داشتیم فکر میکردیم  آنا که پاشو کرده بود تو یه کفش که الا و بلا بذار فاطمه و زهرا اما خاله فرزانه میگفت نه .....
2 آبان 1390
1